اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ
به آسمان هفتم رفت و دوباره به زمین برگشت
کفشهایش را خودش تعمیر میکرد
گوسفندش را خود میدوشید و با فقیران غذا میخورد
آری! بزرگان اینگونه اند! هر چه بالاتر روند متواضعتر میشوند
با اصحابش بیرون میرود، تصمیم میگیرند گوسفندی را قربانی کنند
اولی میگوید: من ذبحش میکنم
دومی میگوید: من پوستش میکنم
سومی میگوید: من آن را تکه تکه میکنم
و او میگوید: من هیزم جمع میکنم
آری! بزرگان چنین اند، دوست ندارند خود را متمایز و جدا از دیگران بدانند
اگر مال زیادی برایش می آمد همه را میان مردم تقسیم مینمود و خود را فراموش میکرد و در حالی از دنیا رفت که زرهش را نزد یک یهودی گرو گذاشته بود.
بزرگان اینچنین اند از مال دنیا جز برای عفت و پاکدامنی برنمیدارند
مردم را امامت می دهد و سر به سجده مینهد که ناگاه حسن خردسال سوار بر پشتش میشود. سر از سجده بر نمیدارد تا نوه اش از پشتش پایین شود.
باری دیگر نماز میگزارد، ناگاه صدای گریه و شیون طفلی را از صف زنان می شنود، نمازش را کوتاه و قرائتش را مختصر میکند تا قلب مادر مشغول کودکش نباشد
بزرگان اینگونه اند، آمده اند تا رحم کنند
اصحابش را از اینکه برای بزرگداشتش بایستند نهی میکند. باری نزد آنها رفته و آنها ناخودآگاه می ایستند. چون حسان ناراحتی را در چهره اش می بیند چنین میسراید:
ایستادن برای چنین عزیزی بر من واجب و ضروری است
و ترک واجب درست نیست
متعجم از آنکه عقل و فهم دارد
و چنین جمالی را در برابر خویش میبیند اما برایش بلند نمیشود.
او از این عذر حسان لبخند زده و خشنود می شود.
بزرگان چنین اند عذر را می پذیرند
بر محبوبتان رسول الله صلی الله علیه وسلم درود بفرستید.
کفشهایش را خودش تعمیر میکرد
گوسفندش را خود میدوشید و با فقیران غذا میخورد
آری! بزرگان اینگونه اند! هر چه بالاتر روند متواضعتر میشوند
با اصحابش بیرون میرود، تصمیم میگیرند گوسفندی را قربانی کنند
اولی میگوید: من ذبحش میکنم
دومی میگوید: من پوستش میکنم
سومی میگوید: من آن را تکه تکه میکنم
و او میگوید: من هیزم جمع میکنم
آری! بزرگان چنین اند، دوست ندارند خود را متمایز و جدا از دیگران بدانند
اگر مال زیادی برایش می آمد همه را میان مردم تقسیم مینمود و خود را فراموش میکرد و در حالی از دنیا رفت که زرهش را نزد یک یهودی گرو گذاشته بود.
بزرگان اینچنین اند از مال دنیا جز برای عفت و پاکدامنی برنمیدارند
مردم را امامت می دهد و سر به سجده مینهد که ناگاه حسن خردسال سوار بر پشتش میشود. سر از سجده بر نمیدارد تا نوه اش از پشتش پایین شود.
باری دیگر نماز میگزارد، ناگاه صدای گریه و شیون طفلی را از صف زنان می شنود، نمازش را کوتاه و قرائتش را مختصر میکند تا قلب مادر مشغول کودکش نباشد
بزرگان اینگونه اند، آمده اند تا رحم کنند
اصحابش را از اینکه برای بزرگداشتش بایستند نهی میکند. باری نزد آنها رفته و آنها ناخودآگاه می ایستند. چون حسان ناراحتی را در چهره اش می بیند چنین میسراید:
ایستادن برای چنین عزیزی بر من واجب و ضروری است
و ترک واجب درست نیست
متعجم از آنکه عقل و فهم دارد
و چنین جمالی را در برابر خویش میبیند اما برایش بلند نمیشود.
او از این عذر حسان لبخند زده و خشنود می شود.
بزرگان چنین اند عذر را می پذیرند
بر محبوبتان رسول الله صلی الله علیه وسلم درود بفرستید.
ليست هناك تعليقات:
إرسال تعليق